۱ ـ بست بالا: تحسین ربانی
نقل «یحییبن اَکثَم (قاضی)»: (ادامة استدلال مأمون در رد نظر دانشمندان)... در میان سخنان مأمون، «اسحاقبن حَمّاد» که اندکی پیش وارد شده و در سکوت، ایستاده بود، «سلام» رسایی کرد و به مأمون نزدیک شد. مأمون با دیدن او سری تکان داد و گفت: «خوب شد آمدی اسحاق!... قرآن را از هَل أتی بخوان!»... اسحاق، خواندن «سورة انسان» را آغاز کرد... تا رسید به آیهای که خداوند، یاد کرده است از بخشش سهروزة غذای «علیبن ابیطالب(ع)، فاطمة زهرا(س) و دو فرزندشان» به مسکین و یتیم و اسیر (آیة هشتم)... و بقیة سوره را نیز خواند... تا جایی که خداوند فرموده: «برابر تلاش شما سپاسی است (آیةبیست و دوم)»... (ناتمام)»./ از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار» / ترجمة موسی خسروی/ چاپ ۱۳۷۷/ صفحة ۱۸۰ با تلخیص و بازنویسی.
۲ ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (۲۵۱)
«دستگاه بزرگ» که ارتفاعش تا نزدیک سقف بلند «کارخونه» میرسه؛ صدایی میکنه و کارش شروع میشه... سر و صدای قطعههای دستگاه که بلند میشه، صدای «مرد مخترع» بلندتر میشه تا توضیحش رو همة مدیرهای کارخونه بشنفن... هیجان داره و دلشوره... اگر نتیجة کارش قبول بشه، برای همیشه بار مالی خودش رو بسته... همهچیز رو هم بررسی کرده و خیالش راحته... سعی میکنه دقیق و علمی توضیح بده... که ناگهان چشمش به فضولی یکی از کارشناسها میافته... دستپاچه میشه و قبل از اون که مرد کارشناس، دکمهای رو فشار بده، فریادی میکشه... مرد کارشناس، وحشتزده عقب میره... مرد مخترع میگه: «شما اول بپرس... بعد بیهوا اون دکمه رو بزن!... اگه زدی بودی، دستگاه، اتصالی میکرد و نابود میشد»./ برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ ۱۳۸۰/ صفحة ۶۸۶ ـ «احمدبن میثمی»، نقل کرده است که: یاران « (ادامة سخن امام) پیامبر(ص) هرگز امر الهی را جابهجا نمیکرد و تغییر نمیداد... خداوند نیز در قرآنش، تأکید فرموده که پیامبر(ص) پیرو وحی الهی است... (ناتمام)». ـ با تلخیص.
۳ ـ پنجرة پولاد (۱۲۸) : حاجملا عبدالله قندهاری (مشهور به «فاضل قندهاری») ـ شاعر و مُتِخَلِّص به «وصال» و «مهجور» ـ مدفون در حرم مطهر (دارُالضّیافه) / از عاشورایی که «عزادارهای پابرهنة قندهار» رو دید، دلش «حسینی» شد و من و برادرم رو به دویدن انداخت... با این که علوم دینی رو پیش پدرش و بعضی از علمای «سُنّی» قندهار آموخته بود، راهمون انداخت و همراهش رفتیم به «نجف»... و از زانو خم شدیم تا بشینه پای درس «شیخ انصاری»... بعد که انگلیس به افغانستان حمله کرد، برگشت تا مبارزة تبلیغی کنه... اما دولت و انگلیسیها توافق کردن و «ملا فاضل» مثل تبعیدیها راهی «خراسان» ایران شد... عمر من و برادرم هم به همون «زانو زدن» گذشت... یه عمر از زانو خم بودیم تا ملافاضل اون همه کتاب نوشت. ـ «چه خوشنما بُوَد اَر پا نَهی به مَنظَرِ چشم... / لِاَنَّ قُربَک ـ والله ـ اَفضلالحَسَنات (سرودة مرحوم «فاضل قندهاری») ـ درگذشتة سال ۱۲۷۳ خورشیدی. / برگرفته از صفحة ۱۳۰ در جلد «دوم» کتاب «مشاهیر مدفون در حرم رضوی» / اثر گروهی/ چاپ ۱۳۸۷/ بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی.
۴ ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (۱۹۴)
دلم را دریا کن!... چنانکه هنگام رسیدن رودهای کرامتت... میزبان قابلی برای آن همه قطره باشم. / در دعای پس از زیارتنامة «امامرضا(ع)» گفته شده است: «پس ای خدای من!... مرا به عنایتی بنواز، به اندازة والایی کرامتت!... (ناتمام)» ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة ۸۳۱.
۵ ـ بست پایین: مثنویهای شِفا (۱۱)
شِفای نابینایی «محمدرضا» / دهة ۵۰ خورشیدی (۵) / (ادامة سخن مغازهدار)
اول از کار و بار و حالش گفت / وصفی از حال و قیل و قالش گفت
گفت از جنس خوب اجناسش / از زن و زندگی و احساسش
کمکَمَک باب دردِ دل، وا شد / نیَّت اصلیاش هویدا شد
حرف اصلی خویش، پیش کشاند / سخنی گفت و مرد را سوزاند:
«میشود راحت تو را بخرم / دخترت را به کُلفَتی ببرم؟»... (ناتمام). / از کتاب «کرامات رضویه»، نوشتة حاجشیخ علیاکبر مُرَوِّج / نشر جعفری / چاپ سوم: ۱۳۶۳/ صفحة ۱۹۰.
نظر شما